منوی مدیریت محصول

يزدان، رزمنده اسيری كه تركشی در مغز دارد، هنگام فرار تير ميی خورد و پايش آسيب می بيند. پروانه كه به يزدان علاقه مند بوده، به گمان مفقودالاثر بودن او و با اصرار والدينش، با جوان متمولی به نام فرهاد قرار ازدواج می گذارد. اصرار والدين پروانه به دليل بيماری قلبی سخت و به ظاهر درمان نشدنی دخترشان است، كه با كمك های مالی فرهاد احتمال بهبود بيشتری خواهد داشت. يزدان كه پدر و مادرش را در جنگ از دست داده و زمان دانشجويی در دانشكده هنر در تهران نزد عمه اش ساكن بوده، بعد از بهبود حالش در بيمارستان با عمه اش تماس می گيرد و به خانه او می آيد. او كه دريافته است پروانه در آستانه ازدواج با فرهاد است، نمی خواهد پروانه را ببيند و پروان كه علاقه ای در خود به فرهاد حس نمی كند، از پدرش می خواهد از ازدواج آن دو جلوگيری كند